به نام آرام

صندوقچهٔ نوشته های او

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۹ ثبت شده است

سخنی با مهتاب🌙

دوش در کلبهٔ تاریکم

با ماه سخن گفتم

چون غم به برم آمد

آرام سخن گفتم

گفتم من از آن ایام

کان سرو حبیبم بود

می گشتم اگر بیمار

بی پرده طبیبم بود

می خواند برای من 

از عشق و غم جانان 

می گفت نخواهد زد

بی بنده لبی بر نان

اکنون از آن ایام

چندیست که بگذشتست

یاد آور آغوشش 

به خاطره پیوستست

تنها نبرم از یاد

آن روز بهاری را

ما هر دو نشان کردیم

گنجشک و چناری را

من پیر درخت و او

آرامش جانم بود

آوازی اگر می خواند

رنگی ز جهانم بود

می خواند برای من 

از عشق و غم جانان 

می گفت نخواهد زد 

بی بنده لبی بر نان

افسوس که او پر زد 

از شاخه ی رنگینم

باید که بریزم اشک 

با بغض چه سنگینم! 

بی لیلی شیرین کام

هرگز نبود مجنون

چون معجزه بنماید 

باید که خوری معجون

معجون غم عشقش 

یکدفعه چنانم کرد

عناب ببودم او

یک جرعه شرابم کرد

من خام تر از شیرین

من مست تر از فرهاد

ما هر دو بیوفتادیم

در قصه ای بی بنیاد

مهتاب برفت و باز 

خورشید فروزان شد

غم در دلم افزون گشت

اندوه فراوان شد... 

 

۳۰ ارديبهشت ۹۹ ۱ نظر
سفید

تو چه کردی با من؟

سخنی باید گفت!

با لبانی خاموش و صدایی دلگیر

که چرا غصه چنان غرق دوچشمان تو شد؟!

سخنی باید گفت!

تو چه کردی که اگر قطره ز چشمت ریزد 

سیل آید زبر چشمانم 

غصه گردد آب و بغض گردد نانم

تو چه کردی بامن؟!

... 

توچه کردی با من  که به نجوای تو معتاد شدم

من چه بودم؟ و چه شد تاکه گرفتار شدم؟

خسته ام 

عریان در جامه ی خواب

آسمانم غمگین

غصه باید خوردن 

زیر لب می پرسد، قلبک بی تابم:

تو چه کردی بامن؟

... 

۲۵ ارديبهشت ۹۹ ۰ نظر
سفید

خدای مجنون!

و شروع کردیم

با یاد همان خدایی 

که میان همهمه روز هایمان از یادش برده بودیم 

او اما  تمام وجودمان را در ضمیرش ثبت کرده بود! 

شاید او همان عاشقی بود

که به جای "مجنون" 

"خدا"

نام گرفت((:

۲۳ ارديبهشت ۹۹ ۱ نظر
سفید