به نام آرام

صندوقچهٔ نوشته های او

۹ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

خستگی های لذت بخش

خیلی کوتاه و مختصر می خوام بگم 

کاری رو انجام بدید که ازش لذت می برید! 

اینجوری حتی اگه از خستگی انجام اون کار در چند قدمی مرگ هم باشید خستگی براتون لذت بخشه(:

کاری رو انجام بدید که حالتون رو خوب میکنه!

مهم نیست اون کار چقدر بزرگه یا چقدر کوچیکه

آسونه یا سخت و جان فرساست

انجامش بدید

و لذت ببرید!

مطمئن باشید که خستگی حاصل از تلاش برای کاری یا چیزی که دوسش دارید خیلی خیلی لذت بخش تر از یه گوشه لم دادن و استراحت کردنه

به اطرافتون نگاه کنید

کار هایی که حالتون رو خوب می کنند خیلی هم دور از دسترس نیستن!

درست کردن یه نوشیدنی خوشمزه

نظم دادن به محل زندگیتون

به افکارتون به کار ها و پروژه هاتون

و تلاش کردن برای چیز های که از ته قلبتون اون ها رو می خواید

کار سختی نیس

واقعا کار سختی نیست

امتحانش کنید.

با این کار

جوهر زندگیتون رو از دل سختی ها بیرون میارید

و چقدر خوبه که اون خستگی با لذت همراه باشه(؛

 

 

 

 

۲۸ شهریور ۹۹ ۱۳ نظر
سفید

چقدر عمر می کنیم؟

لیوان  قهوه ت رو سر بکش رفیق

زندگی اینقدر ها هم جدی نیست(؛

 

 

.

.

.

 

 

پ. ن: مگه همش چقدر عمر می کنیم که بخوایم غصه بخوریم، گریه کنیم، عصبانی بشیم 

تو سرو کله هم بزنیم و همدیگه رو اذیت کنیم؟!

تو فاصله یکی از همین پلک زدنامون میریم! ارزش نداره!

بیشتر حواسمون به هم باشه

بیشتر هوای دل همدیگه رو داشته باشم

کسی چه میدونه؟

شاید تو فاصله یکی از همین پلک زدنامون رفتیم...

۲۵ شهریور ۹۹ ۷ نظر
سفید

چرا می نویسیم؟! (چالش ماهانه)

برای من چیزی فراتر از یک پرسش ساده بود! 

چرا می نوشتم؟ 

چرا می نویسم؟ 

بار ها و بار ها و بار ها در کوچه پس کوچه های ذهنم با او برخورد کرده بودم

ادامه مطلب
۲۱ شهریور ۹۹ ۱۳ نظر
سفید

دروغ احمقانه

از آن تاریخ شوم ماه ها می گذرد

درد من هنوز به دست زمان خوب نشده است! 

گفته بودی زمان تمام درد ها را در خود حل می کند! 

من که ندیده ام!

شاید این هم 

مثل تمام دوستت دارم هایت

یک دروغ احمقانه بیش نیست!

 

(سین. عین). (آرام)

 

۲۰ شهریور ۹۹ ۱۰ نظر
سفید

پیر مرد

پیرمرد دست تنهایی خود را می فشرد

رد قدم هایش بر روی سطح زمین ماندگار می شد

و این من بودم که تماشا می کردم بارانی را که از فرط اندوه

از دیدگانش می بارید

زیر لب آوا های نا مفهومی را زمزمه می کرد

باران می بارید

باران می بارید

پیرمرد اما به جای دست زنی سالخورده که نقاشی خاطراتش بود

دست تنهایی خود را می فشرد!

باران می بارید 

باران می بارید... 

۱۱ شهریور ۹۹ ۹ نظر
سفید