به نام آرام

صندوقچهٔ نوشته های او

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

می روم(((((:

می روم از شهر تو با اشک و زاری می روم

پیرهن را می درم رنجور و عاری می روم

زخم تو نقاشی روح و روانم می شود

تا ببینم نقش تو با بردباری می روم

در پس آیینه پنهان داشتی بدخوی را

زین پس ار سویی روم با پتک یاری می روم

تیر نیرنگت نشیند بر جناغ سینه ام

اندرون پاییزم اما چون بهاری می روم

دیده ام خود شوق رفتن در میان دیده ات

تو بمان من می روم، با بی قراری می روم

تا نگاری خوانمت زندانی دستم چه سود؟

گر بدانم خود نخواهی دل سپاری می روم

آفرین برچشم تو کین گونه جانم برگرفت

گر منم آرام جان چون رهگذاری می روم

 

(سپیده. عادلی پور). (آرام)

 

 

۳۰ آبان ۹۹ ۳۱ نظر
سفید

دلتنگی

دلتنگی چیز عجیبی ست

نشسته ای روی مبل، به بالشت پشمی ات تکیه داده ای و همانطور که آخرین تکه های پیتزایت را گاز می زنی و به فلان قسمت فلان سریال می خندی دستانت را از پشت می بندد!

آنقدر غیرمنتظره بر جسم و جانت هجوم می آورد که لبخند بر لبانت می ماسد!

یقه ات را می چسبد و در چشم هایت خیره می شود.

همه ی جهان انگار دست به دست هم می دهند تا بیشتر صدای این دلتنگی را بشنوی

و توچه می توانی بکنی؟!

هیچ

هیچ

لال می شوی و برای رهایی یافتن به هر روزنه ای چنگ می اندازی، به خودت بد و بیراه می گویی

اصلا چه معنی می دهد آدم دلش برای خنجری که زخمی اش کرده تنگ شود؟!

...

 

 

۲۶ آبان ۹۹ ۱۳ نظر
سفید

سراب عشق

امروز می خوام راجب سراب عشق صحبت کنم

وقتی توی کویر گیر میوفتیم

وقتی پوست لب هامون از شدت نیاز خشک میشه

وقتی نفس نفس می زنیم و گرمای خورشید اون قطرات زخیره وجودمون رو هم می مکه

دقیقا همون لحظه

همون لحظه ای که انگار چشمامون جادو میشه و مدام چیزی رو میبینه که اصلا وجود نداره!

با پا های تاول زده و نیمه جونی که برامون مونده به سمتش می دویم اما تا بهش می رسیم محو میشه

دستامونو دراز می کنیم تا لمسش کنیم اما وجود نداره

تنها چیزی که نصیبمون میشه خستگی و تشنگی بیشتره

مراقب این سراب ها باشید

همیشه اونقدر انرژی برامون باقی نمی مونه که دوباره از اول شروع کنیم، بایستیم و این بیابون پشت سر بذاریم

زیادن آدم هایی که روح و جسمشون رو از دست میدن زمین می خورن و دیگه نمی تونن پاشن، نه اینکه خودشون نخوان ها، واقعا نمی تونن! (:

 

این سراب

این توهم عشق

کشنده تر از زهر برای ادمه!

 

پ. ن : امیدوارم هیچ وقت هیچ کدوممون دچارش نشیم...

 

 

 

۰۶ آبان ۹۹ ۱۹ نظر
سفید

زنده باش! (:

تو زنده باش و زندگی کن!

در شهر قدم بزن

و مردم را به بوییدن یک شاخه گل دعوت کن

عصر که شد به بالشت پشمی ات لم بده و یک لیوان قهوه را تا ته سر بکش

دست بزن!

شادی کن!

گاهی بنشین و با کودکان بازی کن

آنگاه خواهی دانست که کلاغ پر بازی کردن

می تواند از تمام مسابقات اتومبیل رانی و فوتبال هم هیجان انگیز تر باشد!

تو زنده باش و زندگی کن

بدون شک من هوایت را نفس خواهم کشید...

 

پ.ن: میدونم خیلی افتضاحه!

اما به خاطر حال خوبی که بهم داد منتشرش کردم(:

 

 

۰۳ آبان ۹۹ ۲۹ نظر
سفید