امروز می خوام راجب سراب عشق صحبت کنم

وقتی توی کویر گیر میوفتیم

وقتی پوست لب هامون از شدت نیاز خشک میشه

وقتی نفس نفس می زنیم و گرمای خورشید اون قطرات زخیره وجودمون رو هم می مکه

دقیقا همون لحظه

همون لحظه ای که انگار چشمامون جادو میشه و مدام چیزی رو میبینه که اصلا وجود نداره!

با پا های تاول زده و نیمه جونی که برامون مونده به سمتش می دویم اما تا بهش می رسیم محو میشه

دستامونو دراز می کنیم تا لمسش کنیم اما وجود نداره

تنها چیزی که نصیبمون میشه خستگی و تشنگی بیشتره

مراقب این سراب ها باشید

همیشه اونقدر انرژی برامون باقی نمی مونه که دوباره از اول شروع کنیم، بایستیم و این بیابون پشت سر بذاریم

زیادن آدم هایی که روح و جسمشون رو از دست میدن زمین می خورن و دیگه نمی تونن پاشن، نه اینکه خودشون نخوان ها، واقعا نمی تونن! (:

 

این سراب

این توهم عشق

کشنده تر از زهر برای ادمه!

 

پ. ن : امیدوارم هیچ وقت هیچ کدوممون دچارش نشیم...