می گریزم ز خود و در تو پناه می برم!
(سپیده. عادلی پور). (آرام)
+به نظرشما عاقبت از خود گریختن چی میتونه باشه؟
می گریزم ز خود و در تو پناه می برم!
(سپیده. عادلی پور). (آرام)
+به نظرشما عاقبت از خود گریختن چی میتونه باشه؟
هیچ چیزی بیرون از خودمون وجود نداره که نتونیم توی خودمون پیداش کنیم(:
آرامش هم از این قضیه مستثنا نیست ولی
باید از خویش گریخت تا به خویش رسید(:
اینم تفسیر قشنگ و البته کامل تریه
ولی عشق و علاقه از نظر من شاید از این قاعده مستثنا باشه و نشه توی خودمون پیداش کنیم
وقتی عاشق میشی دیگه خودت نیستی همه دنیا میشه "تو" و به قول گفتنی:
تنها یک چیز را از تو بیشتر دوست دارم
این که تو را دوست دارم
عه من این شعره رو یه جایی دیدهم فکر کنم •-•
+ باید امتحان کنم ببینم :))
خواهم از تو بر تو آورم پناه بود فکر کنم ، یادم نیست :/
اوهوم ^-^
+ چشم =) اگه زنده موندم !
فعلا اون مرحله ایم که پناهم نمیده!
دیگه نمی دونیم اگه پناهم بده عاقبتش چی می تونه باشه...
بسیاری از مواقع در مورد ، می گریزم زخود فکر کردم ،
ولی ره به جائی نبردم، این نبرد سختی است .
حتی چندین غزل دارم که در آن در مورد گریختن از خود
چیزهایی گفتم ، ولی به این نتیجه رسیدم که این گریختن
فقط در خود فرو رفتن و تفکر کردن است ،
گاهی میگویم
ز خود گر گریزم، به خود در ستیزم
مدام از غم دل، ز خود در گریزم
بهاران خزان شد، به دور از نگاران
خزان در خزان شد، شب بیقراران،
ولی واژه در تو پناه می برم ، زیباست
چیزی نیست که بیرون از خود بشه پیداش کرد...
حتی اگه هشق بلشه
اگه خدا شناسی باشه و...
از خود گریزی از نظر من معنی نمی ده... یه جوریه.. انگار مثلا خودت و طرد کنی .. یا خودتو سرزنش کنی... یا هر چیزی...
سلام
یاد تصنیفی از علیرضا قربانی افتادم
از تو کجا گریزم
فکر میکنم باید برای پاسخ به این سوال کمی اندیشه کنم
جناب شاعر میفرمایند :)
چشم فرو بسته اگر وا کنی
در تو بود هر چه تمنا کنی
عافیت از غیر نصیب تو نیست
غیر تو ای خسته طبیب تو نیست
...
از ره غفلت به گدایی رسی
ور به خود آیی به خدایی رسی
...
خواهش مرهم ز دل ریش کن
هر چه طلب میکنی از خویش کن
شاید هیچ عاقبتی نداشته باشه،
مثل توهم...مثل وقتیکه روی تردمیلی و حتی دو قدم هم جلو نمیری
عاقبتش برای خودمون دردناکه
شاید یه وقتایی ادم باید با خودش چشم تو چشم شه :)
گریختن از خود مرحله ایه که به نظر میاد به یک شناختی از خود رسیده باشیم...
و باید ببینیم که چی شد که از خودمون دوری میکنیم...
یا شاید حتی قبل از این بوده و از شناختن خودش فرار میکنه
مورد اول میشه سردرگمی
مورد دوم میشه جهل
به نظرم از خود گریختن می تونه به دو صورت باشه
اگر در راستای برطرف کردن ضعف هامون باشه خوبه
ولی اگر قرار باشه خود واقعی مون رو فراموش کنیم اصلا"خوب نیست
شاید پیدا کردن چیزی که گمشدهٔ درونیات ماست...
خب بر فرض مثال قصد دارم یک رفتار اشتباهی رو کنار بگذارم این به معنای فاصله گرفتن از خود قبلی و جایگزین کردن خود جدید هست
یعنی از خود گریختن و سپس به خود رسیدن
شاید عجیب و غریب به نظر بیاد
درود بانو
خیر در وبلاگ نیست ، در کتاب راز گیسوی پریشان
به چاپ رسیده اما اگر پیدا کردم براتون در وبلاگ
انتشار خواهم داد
به نظرم، وقتی داری از خودت فرار میکنی، یعنی یه واقعیتی هست که نمیخوای بپذیری و این عاقبتی نداره، و دیگه اینکه کاملاً با اون سرگشتگی که نتیجه ی تأمل بیشتر در خودت و بهتر کردن خودته فرق میکنی
خودگریزی هم ممکنه به نابودی ختم بشه هم به آغوش یار :)
عاقبتش میتونه درجا زدن توخونه ی اول باشه
وخونه ی اول جاییه که آدم حتی به شناخت خودش هم هنوز نرسیده..
اینکه فقط حالات انسانی مون روبدونیم کافی نیست ومنظورم چیزی عمیق تره
بعضیا به تعاریف ساده ازخودشون اکتفا میکنن مثلا من مهربونم..مغرورم..
اینا دقیقا ویژگی هایی هستن که همه انسان ها تو وجودشون دارن حالا کم وزیاد
ولی شناخت خودمون به این ویژگی های عادی محدود نمیشه اصلا!
و چه زیادن آدم هایی که میبینم واقعا ازخودشون فرارمیکنن یا تظاهر به شخص دیگه ای میکنن که خود تظاهر کردن هم میتونه یه نوع فرار ازخود باشه!وشایدهیچوقت به اون شناخت عمیق نرسن..
اگه یار، یار باشه آره :)
گفتم که :)
یااااار باشه :)))
توصیف خاصی نمیتونم بکنم ینی عشقه واقعا عشق باشه...
قوی باشه :)
توهم نباشه :)
سختش کردی...نمیدونم...شاید با امید اینکه واقعیش کنم برم جلو...
اگه از قبل بدونم خب نه..
جواب خودت جیه؟ :)
دقیقا..
البته دچارش نشدم..نمیفهمم ادم چراباید ازخودش فرارکنه
اونم زمانی که خودشو شناخته!شاید بایدعلاوه بر شناخت قبول هم بکنه ..
چی تو ذهن خودته؟؟
به نظر منم همیشه بد نیست :)
بله البته یک بخشیش :)
وقتی پناه گاه محکمی داشتی از خودت بگریز
وگرنه فکرشم زشته
از خود گریختن !
نمیدونم خیلی سعی کردم ولی نتوستم دلم میخواد از خود فرار کنم ولی هنوز نتونست...
از خود به کجا ها که نگریخته ام
در آغوشت چه اشک ها نریخته ام
خودگریزی همیشه بد نیست،بعضی وقتا مجبوری از خودتم دورباشی تا به آرامش برسی