توی ماشین نشسته بودم و با تمرکز هر چه تمام تر دیگ تفکراتم را هَم می زدم

ناخودآگاه پرسیدم :

+ راستی، چرا شیرین بیان تلخه؟

_چون دوست داره

+جدی گفتم؛ برام عجیبه واقعا چرا اسم یه چیز تلخ باید شیرین بیان باشه؟

_خب از شیرینیِ زیاد تلخه دیگه...


 

این می توانست بهترین جواب ممکن برای سوالِ به ظاهر مسخره ام باشد.

کمی با خودم فکر کردم؛

خیلی هایمان از شیرینی زیاد تلخ شده ایم! (:

در خانه مان را با مهر و محبت گشوده ایم و هر آنچه را که داشته ایم بر سر سفره هایمان گذاشته ایم و در آخر هم انسان ها را با کوله باری از عشق ره سپار کرده ایم.

اما همه تا به مقصد رسیدند از شکل قلبمان ایراد گرفتند !

برخی هایشان هم زیلویی در خانه‌شان پهن کردند و با دیگران از کوچکی سفره هایمان گفتند(:

: تازه غذایشان هم بی نمک بود، از قیافه شان هم خوشمان نیامد، کیفمان را هم به هنگام رفتن با آت و اشغال هایشان پر کردند؛ بر شانه مان سنگینی می کرد و و و...

 

 

 

 

فقط می خواهم بگویم بیایید زین پس از شیرینی زیاد، تلخ نباشیم...