تیره بودم آمدی، اکنون مشعشع گشته ام
خفته بودم آمدی، هشیار و ناطق گشته ام
بی تو چون مرغی بُدم محبوس در کُنجی بعید
با تو اکنون پوپکی شاداب و فارغ گشته ام
یاد تو چون بر سرم بگذشت پرسیدم زخود
چون که یادت می رود سرمست و راغب گشته ام؟
من گریزان بودم از هر مکتب نام آوری
هادی رویت بدیدم حِبر و ناسخ گشته ام
من چه بودم بی تو یک مصروع آشفته خیال
از تو است اکنون اگر آرامِ ناظم گشته ام
( سین. عین). (آرام)
پانوشت: این اولین شعریه که تخلصم توشه
خودم سر این کلی ذوق کردم😂
اشکال نداره نظرم رو درموردش بگم؟