صدایش خاموش شد!

همگی درگیر زندگی آشفته خودمان بودیم!

صدایش خاموش شد!

نفس؟

رفت!

نه ، این تنها نفس نبود که محو شد ومرد!

من در  پایه های خورد شده ی موسیقی مان مرگ را دیدم!

او نه تنها نمرد بلکه زنده شد!

اگر بهانه اشک هایتان نبودش است که بلند شوید و لباس های رنگی برتن کنید که عیدتان رسیده است!

غم چرا؟ اشک چرا؟

او مرده است که زنده شود!

جایش هم خوب است، باور کنید، خاک آنقدر ها هم بی رحم نیست

لاعقل با استوره هایمان کاری ندارد!

اما اگر برای موسیقی تان که یتیم شد می گریید که زار بزنید!

بی وقفه اشک بریزید

سیاه بپوشید که خدا می داند بی هویتی  عاقبتی جز تاریکی ندارد...