به عشق بحر از تُنگت رمیدی

به خاک افتاده دریایی ندیدی

زمین خوردی در آن لحظه به سرعت

چو دل کندی و از جانت بریدی

سرایش کوچک اما پر ز هستی

خطا گونه تو از بامش پریدی

چه جرمی بهر تُنگ عاشقت بود

که چون اشکی ز چشمش برچکیدی

مگر آن تحفه ی رنگین نبودی

که میل زندگی در او دمیدی

به ناحق ترک دینِ عشق کردی

که گر باران شوی بازم پلیدی...

 

 

 

(سپیده. عادلی پور). (آرام)