غصه های شما چه طعمی داره؟
غصه های من انگار از بی نهایت شروع میشن و تا بی نهایت هم ادامه دارن برای همینه که وقتی تموم میشن باورم نمیشه که تموم شدن، وقتی یه کویر که قبلاً اقیانوس بوده دوباره آب رو به چشم می بینه دیگه باورش نمیشه که بالاخره آب...
هر چند که هنوز معتقدم وقتی طلب شادی (یا هرچیز دیگه ای) داشته باشی بالاخره بهش میرسی همونطور که کیمیاگر گفته و یا در این شعر:
تشنه می گوید که کو آب گوار
آب هم گوید که کو آن آبخوار
:)
غصه های های من طعم شکلات تلخ رو داره که با اینکه می دونم تلخه اما اونقدر برام شیرین جلوه می کنه که بعدی رو می خورم و بعدی و بعدی و شیرینم هست ! =)
غصه های من از جنس سکوته
سکوت و سرما
مثل صدای قدم زدن توی برف
منم مثل اقای یکی دیگه:)
غمگین که میشم تنها چیزی ک حس میکنم سرماست
عمیقا حس میکنم که خالی میشم
وتمام وجودمو سرما وپوچی فرا میگیره!
برام گاهی تواون لحظه مثل این بوده که مردم وباز برگشتم وحس کردم...
میگویند ،
مرد وقتی غم دارد ، یعنی یک کوه درد دارد،
و در این زمان بیشتر از همیشه ساکت میشود ،
همیشه در سکوت این حالات را سپری میکنم و
سعی دارم این درد و غم را با نوشتن تسکین بدم،
غصههام یه طوری بزرگن که دیگه تو دهن من جا نمیشن، و در واقع باید از غصههام بپرسی که من چه طعمیام؟ چون رسماً دارن میخورنم...
زهر هلاهل
به قول احسان خواجهامیری: شاید مردم حواسم نیست :|
اون رنگ و طعم و حس ، بستگی به نوع
درد و غم دارد ،
برای مثال هرگز درد و غم از دست دادن عزیزی
بخاطر مرگ مانند درد و غم خیانت یا تهمت و غیره
نخواهد بود ، بنابراین نمیتوان گفت که در همه ی
درد و غم ها یک نوع احساس و طعم و رنگ وجود
دارد ، و صد البته واکنش و یا پاسخ انسان هم در هر
مورد متفاوت خواهد بود ،
زمانی کسی چرخاننده درد میشود که ظلمی را در
حق دیگری انجام دهد و بنا بر نوع ظلم عذاب وجدان های
متفاوتی وجود دارد ، گاهی میتوان آن ظلم را جبران کرد
و گاهی نمیتوان ، یا اگر هم جبران کنی در حدی نیست
که آن ظلم را محو کند
امم برام مثل خاکستری میمونه..خنثی!وبی حس شاید
وگاهی هم مشکی..پوچ
اما طعمی نداره..
غصههای من طعم ندارن؛ ولی رنگشون خاکستریه.
سلام
چه جالب بود پستت:)
مزه نون
البته یه لقمه نون گنده که تو گلو گیر کرده نه پایین میره نه گلاب به روتون میتونم بالا بیارمش
باهاش کنار میام.خیلی بهش رو نمیدم که فکر نکنه خبریه :|
سلام
نه چرا مسخره؟
نون خالیه.نون خمیر تو گلو😑
بچه که بودم خیلی دوست داشتم بتونم مثل بابام لقمه های گنده بخورم😅واسه همین یه وقتای سر سفره یه لقمه نون گنده میذاشتم تو دهنم ببینم منم میتونم یا نه😅بعد که میدیدم اصلاً از گلوم رد نمیشه به غلط کردن می افتادم😅ولی در ظاهر اصلاً به روی خودم نمیاوردم که مامانم اینا نفهمن و دعوا نکنن که چه خبرته؟؟
خلاصه همونجوری ریلکس(در ظاهر)با لقمه گنده کنار میومدم و بالاخره یه جوری قورتش میدادم😂😂
حالا تو این غم و غصه هایی که واسم پیش میاد برخوردم و عکس العملم مثل برخوردم با اون لقمه اس.
از درون درمانده و داغوووون ولی ظاهری ریلکسم.البته اینبار دیگه از مامانم اینا نمیترسم از خودم میترسم.انگار میترسم که در ظاهر هم به روی خودم بیارم که چقدر تحت فشارم😐
ببخشید نمیدونم چرا یه کتاب شد کامنتم😅
غصه هام هم طعم خودم هستن
تلخخخخخخخ
غصه ... بنظر من غصه ها رنگ دارن! غصهها و دلتنگی های من به تیرگی و تنهایی سیاه و بیروحی سفید و تضاد عجیب بین این دورنگ و در عینحال نقاط اشتراکشونه!
آره! غصه های من خاکستریه ... :)!!
غصه های من طعم فلفل قرمز منجمد میده
یخ زده اما ملتهب
افسرده اما مضطرب
ترکیب خشم و سکوت.
نمیتونم حس آمیزی کنم متاسفانه /: