گفته بودی نو گلم با عشق بازم میکنی

سیب ممنوعم و تو بر خود مجازم میکنی

تکه چوبی باطل و پوسیده باشم هم شبی

می روی بر پشتِ بام خانه سازم میکنی

مادرم گوید که راز آدمی در قلب اوست

خسته و درمانده می پرسم که رازم میکنی؟ 

گر که روزی غافل و بی دین و ایمان هم شوم 

با نگاه روشنت تو پاکبازم میکنی؟ 

کشوری ویران و پر تشویش می خواهم شوم

منتظر مانم ببینم سرفرازم میکنی... 

 

(سپیده. عادلی پور). (آرام)