جوهرم خشکیده بعد از رفتنت

دفترم خالی تر از خالی شده

شعر هایم هرچه بود و هرچه هست

بیت بیتش غرق بدحالی شده

 

مرده ام من در میان زندگی

مثل اوراقی به دور افتاده ام

جاری ام مانند رود اما دریغ 

دست قلبم را به صحرا داده ام

 

سینه ام آتش گرفته بعد تو 

پیرهن هایم یکایک سوخته

زخم سنگینی که بر جانم زدی

شعله هایش جنگلی افروخته

(سپیده. عادلی پور). (آرام) 

 

 

پی نوشت‌: خیلی دلم می خواست ادامه داشته باشه 

اما نشد، قلم یاری نمی کند(: