سخت ترین کاری که این روز ها انجام می دهم زنده بودن و زنده ماندن است.
عجیب اشفته ام ،انگار که با صدایی مهیب از خواب پریده باشم سرگردان و حیران
به اطرافم خیره می شوم و هیچ چیز در نا خوداگاهم آشنا نمی آید
لباس هایم را نمی شناسم ،کتاب هایم را نمی شناسم و اگر چشمم به اینه بخورد خودم را نیز...
عجیب ترین احوالی است که تاکنون تجربه کرده ام .
چیزی در درونم مرده است و بوی تعفنش تمام تنم را در برگرفته ،کنارش می ایستم و در میان سکوت و اشک براندازش می کنم.
کسی می داند باید شوق مرده را در کجا دفن کرد؟
سلام.سلام.سلام
قرن هاست که شاعران آرزوی مردن در راه عشق رو دارند! اصلاً میشه این حرف رو اینطوری هم تعریف کرد:شاعران می توانند برای عشق زنده بمانند!
شوق مرده رو به نظرم باید زیر یک کاج یا سرو دفن کرد(کلاً درخت خوبه😅🎄)