ساعت چیزی نزدیک به دو بامداد است.
نمی دانم چرا خواب به چشمان من نمی آید.
انگار که یک چیزی سر جایش نیست.
مثل این است که آسمان بنفش باشد
و در زمستان به جای برف پیتزا ببارد.
یک جای کارم می لنگد یک جایی که نمیدانم کجاست...
ساعت چیزی نزدیک به دو بامداد است.
نمی دانم چرا خواب به چشمان من نمی آید.
انگار که یک چیزی سر جایش نیست.
مثل این است که آسمان بنفش باشد
و در زمستان به جای برف پیتزا ببارد.
یک جای کارم می لنگد یک جایی که نمیدانم کجاست...
واقعاً پیتزا چیز به درد بخوری نیست :|
دو شب ساعت ۱۱ بخواب، شب سوم خودکار میری به خواب😬
دو چشم مست میگونت ببرد آرام هشیاران
دو خواب آلوده بربودند عقل از دست بیداران
گر آن عیار شهرآشوب روزی حال من پرسد
بگو خوابش نمیگیرد به شب از دست عیاران :)
میفهمم :)))
شعر بگو اینجور وقتا
یا بنویس
پ.ن: بیربط: آسمان بنفش قشنگه
بیخوابی شبانه اگه کاری واسه انجام نداشته باشی خیلی سخته و رو مخه 🫠