به نام آرام

صندوقچهٔ نوشته های او

پنجشنبه, ۱۷ آذر ۱۴۰۱، ۱۱:۵۹ ب.ظ سفید
تپه ی اندوه

تپه ی اندوه

آنقدر سکوت کرده ام
و دانه های اندوه را در دلم کاشته ام که دیگر برای بذر جدید جایی نمانده
دانه ها جوانه زده اند، بزرگ شده اند
ریشه ی خیلی هایشان تمام قلبم را در بر گرفته و شاخه هایشان سینه ام را شکافته است..
اصلا فایده ای این قلم چیست وقتی که نتواند درد انسان را جاری کند؟
وقتی که نتواند حکم آزادی احساسات دربند شده ای باشد که مدت هاست روحمان را می آزارند. 

قبل تر ها زمانی که در خانه ی وبلاگم را باز میکردم و روی صندلی های چوبی کج و کوله اش می نشستم، به هر سو خیره می شدم جز تیرگی و اندوه چیزی توجه ام را جلب نمی کرد.
با خود می اندیشیدم که جهانم تار است، درست، اما شاید بشود در این خانه اندکی از ان تیرگی فاصله گرفت، 
شاد بود‌!

یا حداقل لبخند زد!
از شما چه پنهان  گهگاهی هم به این علت که چرا نمی توانم از روشنی بنویسم خود را سرزنش می کردم. 

اکنون اما اینطور نیست!
من به خود حق می دهم! 
به تمام وطن دوستان و دغدغه مندانی که در این خاک قدم می گذارند حق می دهم!
چگونه می توانم از نور بنویسم زمانی  که خانواده ام را ناجوانمردانه در انفرادی های بی نور محبوس کرده و آخر اعدام کرده اند؟ 
چگونه می توانم از آرزو بنویسم
زمانی که خواهران و برادارن کوچکم را در میان کوچه پس کوچه های این شهر غریب لگد مال کرده و کشته اند؟ 
چگونه از زیبایی پاییز بنویسم
هنگامی که به جای برگ های خشکیده سنگ فرش خیابان ها  با خون دوستانم تزئین شده است؟

چگونه میتوانم؟ 

فراموش کرده ام اخرین خنده ی از ته دلم را
فراموش کرده ام شادی را  روشنی را لبخند را

خنجر های فرود امده بر سینه ام را اما  هرگز فراموش نخواهم کرد!

به امید آزادی ایران...

۱۷ آذر ۰۱ ۱ نظر
سفید

به نام خدا

به نام خداوند رنگین کمان

خداوند بخشنده ی مهربان

خداوند نیکا و کومار خُرد

خداوند پدرام، که جان سپرد

خدایی که تیر و کمان آفرید

دوصد کودک قهرمان آفرید

خدایی که از گفته ها بهتر است

صمیمی تر از گریه ی مادر است... 

 

۲۷ آبان ۰۱ ۵ نظر
سفید
جمعه, ۲۸ مرداد ۱۴۰۱، ۰۳:۳۱ ب.ظ سفید
کوتاه نوشت 3

کوتاه نوشت 3

هر نفس که می کشم انگار

درمیان پر و خالی شدن ریه هایم

نجات دهنده ای برخاک می افتد!... 

۲۸ مرداد ۰۱ ۷ نظر
سفید
چهارشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۱۰:۲۸ ب.ظ سفید
خسته

خسته

خسته ام از روز های تیرگی

خسته ام از سال ها آوارگی 

خسته تر از حوض بی ماهی شدم! 

بی تو من هر آنچه می خواهی شدم... 

 

(سپیده. عادلی پور). (آرام) 

 

 

​​​

۱۴ ارديبهشت ۰۱ ۱۲ نظر
سفید
چهارشنبه, ۴ اسفند ۱۴۰۰، ۰۸:۴۹ ب.ظ سفید
سرزمین من...

سرزمین من...

به خاک و خون کشیده اند تن مرا برادرم

به اشک دیده پر شده پیاله ها و ساغرم

دگر نمانده طاقتی برای روح خسته ام

نمانده نور مهر و عشق، چه تیره گشته خاورم! 

صدای من نمی رسد به گوش این و آن ولی

در آسمان نوشته اند چگونه غرق آذرم... 

امید و نور و روشنی میان سینه مرده است

شکسته اند و کشته اند تمام دین و باورم

مثال جنگلی شدم اسیر دست تیرگی

و در قفس رها شدند پرنده های پیکرم

درخت کهنه ام ولی شبی شکوفه می دهم

جوانه می زند زمان میانه های بسترم... 

 

 

(سپیده. عادلی پور). (آرام) 

​​​

 

۰۴ اسفند ۰۰ ۳ نظر
سفید