به نام آرام

صندوقچهٔ نوشته های او

شنبه, ۱۳ شهریور ۱۴۰۰، ۰۶:۳۲ ق.ظ سفید
سازم میکنی؟

سازم میکنی؟

گفته بودی نو گلم با عشق بازم میکنی

سیب ممنوعم و تو بر خود مجازم میکنی

تکه چوبی باطل و پوسیده باشم هم شبی

می روی بر پشتِ بام خانه سازم میکنی

مادرم گوید که راز آدمی در قلب اوست

خسته و درمانده می پرسم که رازم میکنی؟ 

گر که روزی غافل و بی دین و ایمان هم شوم 

با نگاه روشنت تو پاکبازم میکنی؟ 

کشوری ویران و پر تشویش می خواهم شوم

منتظر مانم ببینم سرفرازم میکنی... 

 

(سپیده. عادلی پور). (آرام) 

۱۳ شهریور ۰۰ ۱۶ نظر
سفید
شنبه, ۱۶ مرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۳۹ ق.ظ سفید
کتاب

کتاب

دلم برایش تنگ شده است!

چند ماهی می شود که پیکرم از شوق برخورد دست هایش جوانه نزده است

و قلب کوچک پنهانم به تپش نیوفتاده. 

در آغوشم که می گرفت، آزاد ترین بودم!

زیباترین و ارزشمند ترین. 

دهانش که تلخ می شد،  من نبات چای اش می شدم؛

و از شیرینی لحظاتش که به خود می پیچید با او آواز شادی سر می دادم. 

 

آخر هفته ها به کافه ی وسط شهر هجوم می آوردیم و هر بار کاپوچینو با کیک شکلاتی سفارش می دادیم. 

ساعت ها در چشمان هم خیره می شدیم و با نگاهمان حرف میزدیم. 

شعر های عاشقانه زمزمه می کردیم و از هیجان انگیز ترین رخ داد های هفتهٔ گذشته می گفتیم. 

نمی دانید. 

نمی دانید چه حسی دارد

وقتی با عشق به صفحات تا خورده و پاره پوره ام نگاه می کند. 

وقتی با وجود هزاران هزار کتاب کوچک و بزرگ به خواندن که می‌رسد دستش را برای برداشتن من بلند می کند! 

وقتی با چشمانش به من می‌فهماند که بیشتر از دیگران دوستم دارد و دوستم دارد و دوستم دارد. 

 

نمی دانم چه شد و آن شب چه در خواب هایش دید که دیگر شعر نخواند و قرار آخر هفته هایمان را فراموش کرد. 

 

با حسرت که نگاهم می کند، قلبم می میرد 

غم عظیمی در جای جای صفحاتم جا خوش می کند. 

بغضم را فرو می برم. 

دلم برایش تنگ شده است... 

 

۱۶ مرداد ۰۰ ۱۷ نظر
سفید
شنبه, ۹ مرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۳۸ ب.ظ سفید
ایران!

ایران!

آخر این کاخ تعدی در شبی ویران شود

صبر ها لبریز و خشم مردمان اعیان شود

شیر هم باشی و سلطانی کنی با زور و جبر

جمع موری از برای کشتنت بنیان شود

روز ها و هفته ها و ماه ها در پی گذشت

می رسد سالی که هر ماهش به نامْ آبان شود

چون‌ رسد جان بر لب این مردم خونین جگر

بگذرند از مال و جان دادن همی آسان شود

می نویسم از حقیقت از مرارت از عذاب

می نویسم تا مگر ایران من ایران شود!

 

(سپیده. عادلی پور). (آرام)

 

۰۹ مرداد ۰۰ ۱۴ نظر
سفید

نا مرتبط

یه لحظه هایی هم هست

که خودتم میدونی داری چرت و پرت مینویسی

ولی نمیتونی قلم و کاغذ رو رها کنی...

۲۶ تیر ۰۰ ۲۰ نظر
سفید
دوشنبه, ۲۱ تیر ۱۴۰۰، ۰۹:۵۴ ق.ظ سفید

تن و جان و زر و سیمم متاعی کم بها باشد

تو که سلطان و دارایی ببخشا بر زر و سیمم

 

 

(سپیده. عادلی پور). (آرام) 

۲۱ تیر ۰۰ ۱۷ نظر
سفید