به نام آرام

صندوقچهٔ نوشته های او

۳۶ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

خار

رفتی و دور شدی، تار شدی!

قلب من سوخت و تو

شاد شدی شاد شدی(:

با که گویم من از این زخم عظیم دل خود؟

که چگونه تو در آن خار شدی خار شدی!...

 

(سین. عین).(آرام)

۰۵ مهر ۹۹ ۱۳ نظر
سفید

لبریز

غصه ای در دل من هست که در عالم نگنجد

آه و آه از این همه مستی که در جامم نگنجد...

(سین. عین). (آرام) 

۱۱ شهریور ۹۹ ۳ نظر
سفید

چه با ما بکند؟

مست مستیم شب تیره چه با ما بکند ؟

گر شکستیم ندم گشته چه با ما بکند ؟

چون‌ که‌ بشکست چنین پنجرهٔ کوخک ما 

آه و افسوس سبب گشته چه با ما بکند ؟

 

(سین. عین). (آرام) 

۲۳ مرداد ۹۹ ۵ نظر
سفید

آسمان بی افق

دلم گرفته است!

به آسمان خیره می شوم، 

ابر های تیره رنگ از کنار ماه دور می شوند و دور می شوند

روی خط سربی افق

یک شیار نور می شوند

دلم گرفته است!

در آسمان قلب کوچکم

تو از کنار من دور می شوی و دور می شوی

و من چه ابلهانه فکر می کنم 

به آسمان بی افق...

 

(سین. عین).(آرام)

۱۴ مرداد ۹۹ ۱ نظر
سفید

درد

دردی که از تو باشد 

                             به ز هزار درمان(:

 

(sepideh Adlipour).(آرام) 

۰۷ مرداد ۹۹ ۲ نظر
سفید