خسته ام از روز های تیرگی
خسته ام از سال ها آوارگی
خسته تر از حوض بی ماهی شدم!
بی تو من هر آنچه می خواهی شدم...
(سپیده. عادلی پور). (آرام)
خسته ام از روز های تیرگی
خسته ام از سال ها آوارگی
خسته تر از حوض بی ماهی شدم!
بی تو من هر آنچه می خواهی شدم...
(سپیده. عادلی پور). (آرام)
به خاک و خون کشیده اند تن مرا برادرم
به اشک دیده پر شده پیاله ها و ساغرم
دگر نمانده طاقتی برای روح خسته ام
نمانده نور مهر و عشق، چه تیره گشته خاورم!
صدای من نمی رسد به گوش این و آن ولی
در آسمان نوشته اند چگونه غرق آذرم...
امید و نور و روشنی میان سینه مرده است
شکسته اند و کشته اند تمام دین و باورم
مثال جنگلی شدم اسیر دست تیرگی
و در قفس رها شدند پرنده های پیکرم
درخت کهنه ام ولی شبی شکوفه می دهم
جوانه می زند زمان میانه های بسترم...
(سپیده. عادلی پور). (آرام)
جوهرم خشکیده بعد از رفتنت
دفترم خالی تر از خالی شده
شعر هایم هرچه بود و هرچه هست
بیت بیتش غرق بدحالی شده
مرده ام من در میان زندگی
مثل اوراقی به دور افتاده ام
جاری ام مانند رود اما دریغ
دست قلبم را به صحرا داده ام
سینه ام آتش گرفته بعد تو
پیرهن هایم یکایک سوخته
(سپیده. عادلی پور). (آرام)
پی نوشت: خیلی دلم می خواست ادامه داشته باشه
اما نشد، قلم یاری نمی کند(:
آخر این کاخ تعدی در شبی ویران شود
صبر ها لبریز و خشم مردمان اعیان شود
شیر هم باشی و سلطانی کنی با زور و جبر
جمع موری از برای کشتنت بنیان شود
روز ها و هفته ها و ماه ها در پی گذشت
می رسد سالی که هر ماهش به نامْ آبان شود
چون رسد جان بر لب این مردم خونین جگر
بگذرند از مال و جان دادن همی آسان شود
می نویسم از حقیقت از مرارت از عذاب
می نویسم تا مگر ایران من ایران شود!
(سپیده. عادلی پور). (آرام)
تن و جان و زر و سیمم متاعی کم بها باشد
تو که سلطان و دارایی ببخشا بر زر و سیمم
(سپیده. عادلی پور). (آرام)