به نام آرام

صندوقچهٔ نوشته های او

۳۶ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

🖤

نبود تو مرا کشت!

دلتنگ اگر شدی

این شعر را بخوان

من جایی میان همین کلمات مرده ام... 

۰۷ مرداد ۹۹ ۱ نظر
سفید

آرامش در ساحل نادانی

چه کسی می داند
شاید در پس این همه تاریکی ها
یک نفر بیدار است!
یک نفر سخت برای دل خود می خواند یک نفر می بیند یک نفر می داند
ای بسا آن هایی که به لبخند گلی دل بستند...
چه کسی می داند؟ 
شاید همراه باران امشب به زمین باریدم
وطراوت را من 
به همین خاک نژند بخشیدم
چمدانم خالیست 
قصد رفتن دارم 
جیب هایم پر ز عطر گل ها 
دستانم آزاد 
چه‌کسی می داند 
شاید امشب رفتم!...

 

 

۰۲ مرداد ۹۹ ۱ نظر
سفید

دوستت دارم

ای نا مهربان از عمق جانم دوستت دارم

ادامه مطلب
۱۴ تیر ۹۹ ۲ نظر
سفید

عاشقی#

عاشقی را عمر نوحم چاره نیست!

صبر ایوب از برای یک دل دیوانه نیست

ادامه مطلب
۱۱ تیر ۹۹ ۲ نظر
سفید

غصه

مادرم می گوید :

 

پیرهن غصه را باید شست!

باید آن را صبح زود

بر طناب خشک اندیشه وصل نمود

تا که با هر وزش نرم، نسیم

غصه ها را ببرد...

 

 

 

۰۶ تیر ۹۹ ۱ نظر
سفید