بعد تو جز غصه همراهم نشد
هیچ کس بعد تو هم خوانم نشد
قطره بارانی به صحرایم نریخت
مرغکی مهمان شب هایم نشد
(سپیده. عادلی پور). (آرام)
بعد تو جز غصه همراهم نشد
هیچ کس بعد تو هم خوانم نشد
قطره بارانی به صحرایم نریخت
مرغکی مهمان شب هایم نشد
(سپیده. عادلی پور). (آرام)
می گریزم ز خود و در تو پناه می برم!
(سپیده. عادلی پور). (آرام)
+به نظرشما عاقبت از خود گریختن چی میتونه باشه؟
می روم از شهر تو با اشک و زاری می روم
پیرهن را می درم رنجور و عاری می روم
زخم تو نقاشی روح و روانم می شود
تا ببینم نقش تو با بردباری می روم
در پس آیینه پنهان داشتی بدخوی را
زین پس ار سویی روم با پتک یاری می روم
تیر نیرنگت نشیند بر جناغ سینه ام
اندرون پاییزم اما چون بهاری می روم
دیده ام خود شوق رفتن در میان دیده ات
تو بمان من می روم، با بی قراری می روم
تا نگاری خوانمت زندانی دستم چه سود؟
گر بدانم خود نخواهی دل سپاری می روم
آفرین برچشم تو کین گونه جانم برگرفت
گر منم آرام جان چون رهگذاری می روم
(سپیده. عادلی پور). (آرام)
چو عمری در پی وصلت دویدم
در آخر وقت حتفت* سر رسیدم
به کامت برگرفتم لیک آن دم
که جز خاک تنت چیزی ندیدم...
(سپیده. عادلی پور). (آرام)
*حتف:مرگ
شب تاریکی بود
خفته از خواب پرید
و به هر سو نگریست هیچ هُشیار ندید!
همه در خواب عمیق!
همه در خواب عظیم!
اندر این خواب ولی
همه گان زنده بُدند!
مرغ آزاد و به خواب
خسته و پربسته بُدند!
یک نفر دانه تمنا می کرد
دیگری نور
یکی آزادی!
و کجا بود آن کس، که ز خوابش برخواست؟!
همگی در پی آنی بودیم
که به اندازه ی یک بیداری
منفصل بود ز ما!...
(سین. عین). (آرام)