به نام آرام

صندوقچهٔ نوشته های او

آرامش در ساحل نادانی

چه کسی می داند
شاید در پس این همه تاریکی ها
یک نفر بیدار است!
یک نفر سخت برای دل خود می خواند یک نفر می بیند یک نفر می داند
ای بسا آن هایی که به لبخند گلی دل بستند...
چه کسی می داند؟ 
شاید همراه باران امشب به زمین باریدم
وطراوت را من 
به همین خاک نژند بخشیدم
چمدانم خالیست 
قصد رفتن دارم 
جیب هایم پر ز عطر گل ها 
دستانم آزاد 
چه‌کسی می داند 
شاید امشب رفتم!...

 

 

۰۲ مرداد ۹۹ ۱ نظر
سفید

درخت

درخت بود،

اما مهربانی را می فهمید!

ادامه مطلب
۰۱ مرداد ۹۹ ۲ نظر
سفید

بنگ بنگ

او مرا کشت!

من که بودم؟

سر باز  بی سلاح تازه واردی که مفهوم جنگ را نمی دانست

ادامه مطلب
۲۴ تیر ۹۹ ۲ نظر
سفید

به خودمون بستگی داره

داشتم فکر می کردم که تمام ارزش ها و تعریف های ما به خودمون بستگی داره!

ادامه مطلب
۲۲ تیر ۹۹ ۳ نظر
سفید

دوستت دارم

ای نا مهربان از عمق جانم دوستت دارم

ادامه مطلب
۱۴ تیر ۹۹ ۲ نظر
سفید