به نام آرام

صندوقچهٔ نوشته های او

باز هم سوال

به نظرتون  اگه احساس آدم واقعی باشه  تغییر می کنه؟؟!

۰۸ دی ۹۹ ۴۴ نظر
سفید

گریز

 

 

 

 

می گریزم ز خود و در تو پناه می برم!

 

(سپیده. عادلی پور). (آرام)

 

+به نظرشما عاقبت از خود گریختن چی میتونه باشه؟

 

 

 

۲۸ آذر ۹۹ ۳۰ نظر
سفید

زمستان

باران می بارید،

خورشید قامت با شکوهش را پشت کوه ها پنهان کرده بود و تاریکی اندک اندک برسرشهر سایه می افکند.

من هم طبق معمول پتوی جگری رنگم را از ترس سرما دور خودم پیچیده بودم

سرمای عجیبی اتاقم را احاطه کرده بود...

همیشه زمستان را دوست داشتم

برف و باران را

و آدم برفی را

اما اکنون 

چند ماهی می شد که آرزو می کردم دی ماه از راه نرسد!

باران که می بارید غصه هایی به عظمت قله ی دماوند به قلبم هجوم می آوردند‌؛

باران که می بارید این من بودم که آرام آرام

کوچه های سیاه رنگ خاطراتم را مرور می کردم...

 

پ.ن:از اون خاک خورده ها بود

(نفس عمیق)

 

 

 

 

 

۲۱ آذر ۹۹ ۱۸ نظر
سفید

سوال؟

 

 

 

 

غصه های شما چه طعمی داره؟

 

 

۱۲ آذر ۹۹ ۱۷ نظر
سفید

می روم(((((:

می روم از شهر تو با اشک و زاری می روم

پیرهن را می درم رنجور و عاری می روم

زخم تو نقاشی روح و روانم می شود

تا ببینم نقش تو با بردباری می روم

در پس آیینه پنهان داشتی بدخوی را

زین پس ار سویی روم با پتک یاری می روم

تیر نیرنگت نشیند بر جناغ سینه ام

اندرون پاییزم اما چون بهاری می روم

دیده ام خود شوق رفتن در میان دیده ات

تو بمان من می روم، با بی قراری می روم

تا نگاری خوانمت زندانی دستم چه سود؟

گر بدانم خود نخواهی دل سپاری می روم

آفرین برچشم تو کین گونه جانم برگرفت

گر منم آرام جان چون رهگذاری می روم

 

(سپیده. عادلی پور). (آرام)

 

 

۳۰ آبان ۹۹ ۳۱ نظر
سفید